علی بن بسام بغدادی گوید دائی من ابن حمدون غلام زیبا چهره ای داشت و من فریفته او بودم شبی در منزل دائیم خوابیده بودم نیمه شب که در انتظار فرصب بودم از رختخواب خود بر خاسته بکنار آن جوان رفته تا کارش بسازم و نرد عشق به او ببازم در آن حال عقربی پایم گزید . ناله از دل به آسمان کشیدم دائیم از خواب بیدار شد پرسید چرا از محل خود بدین جا آمده ای ؟ گفتم از محل خود بر خاستم تا بول کنم . دائیم گفت راست گفتی اما خواستی در مقعد غلام من بول کنی (کشکول شیخ بهایی )
هنگامی جعفر برمکی حضور هارون بود هارون احوال کنیزان جعفر را پرسید : گفت ای امیر دیشب به پشت خوابیده بودم و در کنار من دو تن از کنیزان بودند و مرا می مالیدند ( ماساژور بودند) خود را به خواب زدم تا ببینم طرز رفتار آنها با من چگونه است .
یکی از آن دو کنیز مکی بود و دیگری مدنی مدنی دست به طرف آلتم برد و با آن بازی کرد تا راست شد مکی به سرعت روی آن خوابید مدنی گفت من سزاوار تر به آن بودم زیرا از نافع بروایت شنیده ام که ابن عمر از رسول خدا نقل کرد کسی که زمینی را احیا کند آن زمین از اوست کنیز مکی گفت من شایسته به آنم زیرا به روایت معمر از عکرمه از ابن عباس رسول خدا فرمود شکار از آن کسی نیست که آن ار رمانده باشد بلکه از کسی است که آن را به دست آورده باشد .
روزی مادری از دخترانش را جمع کرد و
از دختر بزرگتر سوال کرد دلت می خواهد شوهرت چگونه با تو در آمیزد ؟
گفت همانا دلم می خواهد شوهرم از سفر بیاید و بحمام برود پس دوستان بدیدار او یایند و چون از دیدار دوستانش آسوده گردد به اطاق من بیاید و پرده پایین بیندازد و مراد مرا برآورد
مادرش گفت ساکت شو که کار فوق العاده ای انجام ندادی .
از دختر وسطی پرسید تو چگونه می خواهی همسرت با تو در آمیزد ؟
گفت می خواهم شوهرم از سفر بیاید و جامه سفر از اندام خو بیرون بیاورد و همسایگان بدیدن او بیایند شبانگاه خود مرا خوشبو کرده و با کمال آمادگی او دست در گردن من در آو.رد و قفل مرادم را با کلید خود بگشاید
مادر گفت ساکت باشکه تو هم کار بیسابقه ای انجام ندادی
از دختر کوچکتر پرسید تو چگونه می خواهی شوهرت با تو در آمیزد ؟
گفت می خواهم شوهرم از سفر بیاید و بحمام برود و نوره استعمال کند سپس بخانه مراجعت کند و مسواک نموده به اطا ق خواب وارد شود در اطاق را ببندد و پرده بیندازد و ...یر در فرجم گذارد و زبان در دهانم نهد و انگشت در معقدم داخل نماید و از سه موضع مرا به کار گیرد مادرش گفت ساکت باش که هم اکنون مادرت از زیادی شهوت بخود شاشید . ( کشکول شیخ بهائی )
یک هفته ای می شود
که نشسته است کنار رودخانه
و از همه چیز دست شسته است
نه تعظیم روباه ها و گرگ ها را می بیند
و نه به سلام فیل ها جواب می دهد
مورچه ها از سر و دستش بالا می روند
خرچنگ ها ناخن هایش را می جوند
اما او
نشسته است کنار رودخانه
و فقط به شن های کف آب نگاه می کند
سلطان جنگل عاشق شده است !!!!!!( سید ضیا قاسمی )
امروز سالروز پرتاب اولین زن ایرانی
( انوشه انصاری ) به فضا می باشد
به امید روزی که آخرین زن ایرانی به فضا
پرتاب شود
انجمن مردان خون به جگر
لیست کل یادداشت های وبلاگ?