خداوند ـ عزّوجلّ ـ، پیشه ورِ درستکار رادوست دارد . [امام علی علیه السلام]

استحقاقی

 
 
جنازه و خانه کودک(پنج شنبه 87 تیر 13 ساعت 10:42 صبح )
روزی بکی از اشخاص بخیل که بر اهل و اعیال خود سخت می گرفت به همراه کودکش از راهی می گذشتند .
در بین راه بر خورد کردند به جنازه ای که زنی دنبال جنازه راه می رفت و می گفت
ای مرد تو ار بخانه ای میبرند که در آن هیچ چیزی نیست و نه فرشی وجود دارد و نه طعامی خواهد بود  .
کودک رو کرد به پدرش و گفت پدرجان این جنازه را به خانه ما می برند ؟ !...............


 
مقایسه گاو و فیل(پنج شنبه 87 تیر 13 ساعت 10:37 صبح )
نقل کرده اند روزی شخصی وارد مسجدی شد و خواست نمار جماعت بخواند نماز را اقتداء کرد امام جماعت هم در رکعت بعد از قرائت حمد سوره بقره ( گاو ) را خواند
تا این که وارد رکعت دوم شد و بعد از حمد سوره فیل را شروع کرد که شخص تازه وارد نماز را رها کرد و پا به فرار گذاشت
گفتند چرا نمار را شکسیت و فرار می کنی ؟
گفت آنکه گاو بود چقدر طول کشید پس وای بسوره فیل که از  گاو بزرگتر است .


 
بوسیدن حجر الاسود(چهارشنبه 87 تیر 12 ساعت 9:19 صبح )
کنیزی بساز زیبا و شیرین بود و خالی بر گونه داشت بازرگانی چون کنیز را مشاهده کرد گفت نام تو چیست ؟
جواب شنید که نام وی مکه است بازرگان گفت اجازه هست تا حجر الاسود را ببوسم ؟


 
آب گوشت(چهارشنبه 87 تیر 12 ساعت 9:16 صبح )
یکنفر دهاتی عاشق زنی شد و چون بوصال نرسید و نتوانست او ار تزویج کند دیوانه گشت و روزها همراه زن از دورا دور راه می رفت تا آنکه روزی زند در محلی ادرار کرد
و رفت دیوانه آمد و آلت خود را روی ادرار زن می گذاشت و می گفت اکنون که از گوشت محروم شدی پس آب آن را بیاشام .


 
زن عوضی(چهارشنبه 87 تیر 12 ساعت 9:7 صبح )
شبی بسیار سرد بود به خیمخه اعرابی بیابان نشین  رسیدم و بر خیمه آنها وارد شدم و بسیار مورد احترام واقع شدم و هنگام خواب که رسید یکی از زنها ئی را که در رختخواب خود خوابیده بود بیرون کردند  و مرا بجای او خواباندند که از سرما در امان باشم در آن شب بسیار تاریک بود
به هر حال هنگامی که خوابیده بودم و قدری از شب گذشت دستی بمن دراز شد و بند شلوارم رسید
فهمیدم که شخصی تازه وارد شده و می خواهد در تاریکی با آن زن نزدیکی کند ولی من ساکت ماندم و حرفی نزدم و دستم را بدست او رساندم که دستمالی را پر از هدایا در دستم گذاشت و من آنرا زیر بالش گذاشتم دوباره دست خود را بسوی من دراز کرد و من هم دستم را بسویش دراز کردم او هم ست مرا گرفت و به طرف خود کشید .
در حالی که سخت خود را کنترل می کردم لحظاتی شوم را گزراندم که ناگهان از جای خود پرید و پا به فرار گذاشت و بالا پوش و کیفش را هم فراموش کرد و در حالی که می دوید می گفت این مرد است این مرد است


   1   2      >
 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 17  بازدید

بازدیدهای دیروز:1  بازدید

مجموع بازدیدها: 12138  بازدید


» ?پیوندهای روزانه «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «