علی بن بسام بغدادی گوید دائی من ابن حمدون غلام زیبا چهره ای داشت و من فریفته او بودم شبی در منزل دائیم خوابیده بودم نیمه شب که در انتظار فرصب بودم از رختخواب خود بر خاسته بکنار آن جوان رفته تا کارش بسازم و نرد عشق به او ببازم در آن حال عقربی پایم گزید . ناله از دل به آسمان کشیدم دائیم از خواب بیدار شد پرسید چرا از محل خود بدین جا آمده ای ؟ گفتم از محل خود بر خاستم تا بول کنم . دائیم گفت راست گفتی اما خواستی در مقعد غلام من بول کنی (کشکول شیخ بهایی )
لیست کل یادداشت های وبلاگ?