روزی مادری از دخترانش را جمع کرد و
از دختر بزرگتر سوال کرد دلت می خواهد شوهرت چگونه با تو در آمیزد ؟
گفت همانا دلم می خواهد شوهرم از سفر بیاید و بحمام برود پس دوستان بدیدار او یایند و چون از دیدار دوستانش آسوده گردد به اطاق من بیاید و پرده پایین بیندازد و مراد مرا برآورد
مادرش گفت ساکت شو که کار فوق العاده ای انجام ندادی .
از دختر وسطی پرسید تو چگونه می خواهی همسرت با تو در آمیزد ؟
گفت می خواهم شوهرم از سفر بیاید و جامه سفر از اندام خو بیرون بیاورد و همسایگان بدیدن او بیایند شبانگاه خود مرا خوشبو کرده و با کمال آمادگی او دست در گردن من در آو.رد و قفل مرادم را با کلید خود بگشاید
مادر گفت ساکت باشکه تو هم کار بیسابقه ای انجام ندادی
از دختر کوچکتر پرسید تو چگونه می خواهی شوهرت با تو در آمیزد ؟
گفت می خواهم شوهرم از سفر بیاید و بحمام برود و نوره استعمال کند سپس بخانه مراجعت کند و مسواک نموده به اطا ق خواب وارد شود در اطاق را ببندد و پرده بیندازد و ...یر در فرجم گذارد و زبان در دهانم نهد و انگشت در معقدم داخل نماید و از سه موضع مرا به کار گیرد مادرش گفت ساکت باش که هم اکنون مادرت از زیادی شهوت بخود شاشید . ( کشکول شیخ بهائی )
لیست کل یادداشت های وبلاگ?